کف دستانت
دلم شادی می خواهد وسعتش زیاد نیست
به اندازه کف دستانت
دستانم را بگیر…
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
دلم شادی می خواهد وسعتش زیاد نیست
به اندازه کف دستانت
دستانم را بگیر…
تقصیر خودمونه …
بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به توان رساندیم!
اینجا آسمان ابریست
آنجا را نمی دانم
اینجا شده پاییز
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمی دانم
به سلامتی جای ریمل روی شونه
نه جای رژ لب روی یقه
که فرقش یه دنیا غمه
تنهایی تاوان تمام نه هایی ایست که نگفتم تا دل کسی نشکند
همه ی محبت هایی که زیادی هدر دادم تا دلی را بدست بیاورم
همه ی دوستت دارم های ابکی که جدی گرفتم
همه ی سادگی که در این دنیای هزار چهره خرج کردم
تنهایی تاوان همه خوشبینیهاییست که به دنیا و ادمهای این روزها داشتم
چیزه...اااااااااااااااااااااام
می گم که. . .
اغا هر کی تنهاستا
کسی رو نداره درد و دل کنه باهاش
بگه
اگه خواست به من بگه
چیه؟
چته؟
چی باعث شده یه همچین فکر بدی درباره من بنمایی؟هان؟
بزنم تو سرت؟
برو از خدا بترس...اه اه اه
تسبیحم گم شد باز
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند
ولی میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند
ژان پل سارتر
اتفاقای جدید در راه است...
برای من
چقدر استرس دارم
انسان هاي قوی
مي دانند چگونه به زندگي شان نظم دهند
حتي زماني که اشک در چشمانشان حلقه مي زند!
همچنان با لبخندي روي لب مي گويند
من خوب هستم
تغيير درپيش است ...
آدم ها به اندازه ی “ناگفته هایشان” از هم دور می شوند
نه به اندازه ی “قدم هایشان”…
گفتم ای فال فروش ، لای این بسته فال
“مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید” هم داری ؟
گفت : اگر بود کسی فال فروشی میکرد ؟
می شود دوستم باشی؟
طلوع که سر گرفت بگویی : روزت زیبا
غصه ام گرفت بگویی : هستم
دلگیر بودم بگویی : می شنوم
دلم می خواهد باشی،
جای همه نداشته هایم !