قصه
برای قصه ای که با
“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود
پایانی بهتر از
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت…
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
برای قصه ای که با
“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود
پایانی بهتر از
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت…
از وقتی که از کنار تو رفتهام
رفتهام
و هنوز به خود نیامدهام …
یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد
دستان کسی را نگیرم
جیب هایم مطمئن ترند
مــَـن بـی تــو
شعـــر خــواهــم نــوشتــــــ
تـــو بــی مـَـن
چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا”
یــــادت هَست
کــِــه نیستــَـم…؟
هر کسی برای خودش خیابانی دارد
کوچه ای
کافی شاپی و شاید عطری
که بعد از سال ها خاطراتش گلویش را چنگ می زند
انسان ها عموما دو دسته اند :
تـــو و بقیـــــــــــــــــه
مزرعه ای که حتی یک گندمش هم سهم من نمی شود
چه فرقی می کند با سگ پاسبانی شود یا با مترسک