حکایت من...

دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

حکایت من...

 

 

حکایت من

 

حکایت آن اسباب بازی خرابی ست

 

که دارد، یکباره، همه ی ته مانده ی کوکش را با سر و صدای زیاد خالی می کند

 

و پس از آن...

 

دیگر ساکت خواهد شد،تا....

 

همیشه این حکایت من است....

 

حکایت ته مانده ی گریه هایم ته مانده ی فریادهایم...

 

این است ... حکایت نفس ها ی آخر بهانه گیری هایم

 

و پس از آن یک عمر، باید سر قبر این روزهایم یاد کنند

 

گریه هایم را

 

فریادهایم را

 

بهانه هایم را



[ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:حکایت من,,,, ] [ 11:22 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]