تلخ
خنده هایم شکلاتی شده اند
زیادی خالص
تلخ…
تلخ...
تلخ...
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
خنده هایم شکلاتی شده اند
زیادی خالص
تلخ…
تلخ...
تلخ...
شارژ ایرانســــــل میگیرم باهاتـــــون تو بـــــرف قدم میــــزنم
پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل را به خدا میدانیم
گرچه دوریم ز هم با همه ی خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم میمانیم
دلم کار دست است ، خودم بافتمش ! تارش را از سکوت
پودش را از تنهایی ، همین است که “خریدار” ندارد
آدمی را دیدم با سـایه ی خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کـــشد او
وقتی هوا ابریــست
رویا هایی هست که شاید هرگز تعبیر نشوند
اما همیشه شیرین اند
مثل رویــــای داشتن تـــــــو
دوست داشتن یعنی
بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست میکنند…
لب نمیزنی…
ولی دووست داری تره ای رو بخوری که “اوون” هیچوقت واست خرد نمیکنه!
می نویسمو نمی خونی...اه...لعنت به این روزگار
ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ ﻭ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ . . . ؟
ته سیگارهایم،پوکه های خاطرات است
که شلیک میکنم وسط مغزم
میکشد مرا
تا شاید تورا فراری دهد از ذهنم
خطا زدم همه را
پاکت بعدی
خشابی دیگر