افسوس
به پشت سرم نگاه می کنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد
اما افسوس: همه کاسه ی آب به دست منتظر رفتن من هستند
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
به پشت سرم نگاه می کنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد
اما افسوس: همه کاسه ی آب به دست منتظر رفتن من هستند
چه حسرتی است
عبورازکنارعابرانی که عطرتورامیزنند
اماهیچ کدام تونیستی!
درد دارد وقتی چیزی را کسر میکنی که با تمام وجودت جمع زده ای
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند
شکسته ام،میفهمی؟
به انتهای بودنم رسیده ام!
امااشک نمیریزم!پنهان شده ام پشت لبخندی که خیلی درد دارد
ای کاش روزهای دلتنگی من هم مثل دوست داشتن های تو کوتاه میشد!
خدایا خسته ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم
بارانی بفرست،چتر گناهم را دور انداخته ام
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
گاهی از خیال من گذر می کنی
بعد اشک می شوی
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من
دیر آمدی
بودنم در حسرت خواستنت تمام شد
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !